من با سکوت یکسرهات ساختم تو هم، با گریهی شبانه دیوانهای بساز...
دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۱ ق.ظ
دریا برای مردن ماهی
بیاختیار فاتحه میخوانْد
ماهی به خنده گفت که گاهی
هجرت علاج عاشق تنهاست
اما درون تابه نمیپخت
از بس که بیقرار وطن بود
.
.
قلبم! تو جز شکست به چیزی
هرگز نخواستی بگریزی
هرگز نخواستی بستیزی
با اژدهای هفت سری که
در شانهات به طور غریزی
آماده جوانه زدن بود
.
.
خیلی برَنج بال ملائک!
بال کسی شکسته در اینجا
خیلی مرا ببند به زنجیر
دیوانهای نشسته در اینجا
دیوانه را ببند به زنجیر:
این آرزوی آخر من بود
حسین صفا
+ از اسیر دست حادثهها بودن خسته شدم...
- ۹۹/۰۴/۲۳
به سطح ادبیات من نمیخوره خواهر